از همه سو، از چار جانب، از آن سو که بهظاهر مهِ صبحگاه را مانَد سبکخیز و دَمدَمی و حتا از آن سویِ دیگر که هیچ نیست نه لهلهِ تشنهکامیِ صحرا نه درخت و نه پردهی وهمی از لعنتِ خدایان، ــ از چار جانب راهِ گریز بربسته است. درازای زمان را با پارهی زنجیرِ خویش میسنجم و ثقلِ آفتاب را با گوی سیاهِ پایبند در دو کفه مینهم و عمر در این تنگنایِ بیحاصل چه کاهل میگذرد!
قاضیِ تقدیر با من ستمی کرده است. به داوری میانِ ما را که خواهد گرفت؟
من همه ء خدایان را لعنت کرده ام همچنان که مرا خدایان. و در زندانی که از آن امیدِ گریز نیست بداندیشانه بیگناه بودهام!
از همه سو،
پاسخحذفاز چار جانب،
از آن سو که بهظاهر مهِ صبحگاه را مانَد سبکخیز و دَمدَمی
و حتا از آن سویِ دیگر که هیچ نیست
نه لهلهِ تشنهکامیِ صحرا
نه درخت و نه پردهی وهمی از لعنتِ خدایان، ــ
از چار جانب
راهِ گریز بربسته است.
درازای زمان را
با پارهی زنجیرِ خویش
میسنجم
و ثقلِ آفتاب را
با گوی سیاهِ پایبند
در دو کفه مینهم
و عمر
در این تنگنایِ بیحاصل
چه کاهل میگذرد!
قاضیِ تقدیر
با من ستمی کرده است.
به داوری
میانِ ما را که خواهد گرفت؟
من همه ء خدایان را لعنت کرده ام
همچنان که مرا
خدایان.
و در زندانی که از آن امیدِ گریز نیست
بداندیشانه
بیگناه بودهام!
"احمد شاملو"